امیرعباس جونامیرعباس جون، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

هدیه خدا امیرعباس جون

یک مطلب

انیشتین می‌گفت : آنچه در مغزتان ، می‌گذرد جهانتان را می‌آفریند  استفان كاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است كه می‌گوید: اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان  تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه كنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد كنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض كنید   او حرفهایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌كند: صبح یك روز تعطیل در نیویورك سوار اتوبوس شدم. تقریباً یك سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سكوتی دلپذیر برقرار ...
27 دی 1391

به پایان رسیدن 13 ماهگی گل

عزیزدل مامان سیزده ماه از روزهای قشنگ زندگیت گذشت. روزهایی پر از هیجان و شادی و صدای خنده های شیرینت که زندگی ما رو شادتر از همیشه کرد.  عزیزدل مامان سیزده ماه از روزهای قشنگ زندگیت گذشت. روزهایی پر از هیجان و شادی و صدای خنده های شیرینت که زندگی ما رو شادتر از همیشه کرد. موش موشک ما، تو این مدت کارهای زیادی یاد گرفتی که با انجام هر کدوم از اونها، مامان و بابا و همه اطرافیان کلی ذوق میکنند. قند عسل، حالا دیگه با اطمینان و تنهایی میشینی. میتونی با کمک ما روی پاهای کوچولوت بایستی و با تاتی کردن اولین قدمهای کوچک زندگیت رو برداشتی. با ماشین دوست داشتنیت تند تند به هر جایی که بخوای میری. با هر آهنگی که دوست داشته باشی شروع میکنی به دس دسی و...
24 دی 1391

گفتن کلمه آب برای اولین بار

روز جمعه مورخه ۸/۱۰/۹۱ برای اولین بار و در ساعات اولیه صبح جمعه با شنیدن کلمه آب گل پسرم از خواب بیدار شدیم و چقدر ذوق کردیم وقتی که می گفتی آب ب ب ب ب و حسابی سورپرایز شدیم. روز جمعه مورخه ۸/۱۰/۹۱ برای اولین بار و در ساعات اولیه صبح جمعه با شنیدن کلمه آب گل پسرم از خواب بیدار شدیم و چقدر ذوق کردیم وقتی که می گفتی آب ب ب ب ب و حسابی سورپرایز شدیم. البته فقط کلمه آب رو تکرار می کنی و نمیدونی که آب همون نوشیدنی هست که هی با اشاره دست به یخچال اونو میخوای مامان قربونت برم عزیزدلم فرشته کوچولوی من....نازنینم. نمیدونم با چه اسمی صدات کنم تا معنی تمام یک عشق مادرانه باشه نمیدونم با چه کلماتی برات بنویسم تا همه احساسم رو بیان کنه که وقتی ...
9 دی 1391

واکسن یکسالگی

روز شنبه که حدودا 9 روز از روزی که باید واکسن یکسالگیت رو می زدند گذشته بود مرخصی گرفته بودم که اگه خدایی نکرده تب کردی پیشت باشم عسلم روز شنبه که حدودا 9 روز از روزی که باید واکسن یکسالگیت رو می زدند گذشته بود مرخصی گرفته بودم که اگه خدایی نکرده تب کردی پیشت باشم عسلم ، صبح با هم رفتیم مرکز بهداشت نمی دونی مامان چه دلهره ای داشت پسرم داشتم ضعف میکردم تو هم کم کم خوابت میومد تا اینکه داخل اتاق و روی صندلی نشستم و آستین لباست رو زدم بالا و انگار متوجه شده بودی که قراره یه اتفاقاتی بیوفته و کمی نق زدی و بعد با دیدن هاپوی بالای یخچال حواست پرت شد ولی تا وکسنو زدن شروع کردی به گریه کردن و با صحبتهای من حواست پرت شد و درد و فراموش کردی و خدارو...
3 دی 1391

شب یلدا و سومین جشن تولد امیر عباس در یکسالگی

همونطوری که قبلا هم گفته بودم سومین بار جشن تولد امیرعباس جونم مصادف شد با شب یلدایی که خونه مامان بزرگ امیرعباسم با خاله فاطمه اینا دعوت داشتیم همونطوری که قبلا هم گفته بودم سومین بار جشن تولد امیرعباس جونم مصادف شد با شب یلدایی که خونه مامان بزرگ امیرعباسم با خاله فاطمه اینا دعوت داشتیم و خدا رو شکر یک جشن تولد به تمام عیار بود از اینجا از تک تک عمه جونها( عمه مریم جون، عمه مینا جون و عمه زهرای عزیز) و عمو جونها (عمو سیف اله که واقعا جای تشکر داره و دستش درد نکنه به خاطر کیک تولد زیبایی که درست کرده بود واقعا جای همتون خالی خیلی خوشمزه بود و عمو علی که ایشونم توی عکاسی مراسم واقعا سنگ تموم گذاشت)مخصوصا امیررضای گل و مامان بزرگ و بابابزرگ...
3 دی 1391
1